سرزمین ذهن



اکنون سال‌ها از آخرین مطلبم در این وبلاگ می‌گذرد شاید شش سال، کمی کمتر یا بیشتر.

آن زمان که شبکه‌های اجتماعی مثل اینستاگرام و پیام‌رسانی مثل تلگرام در کار نبود نوشتن طعم دیگری داشت. در قلم نان بود، آب بود، یا بهتر است بگویم نوشتن یک پرستیج اجتماعی بود!

اکنون که دست مردم از محتوای زرد اینستاگرام و تلگرام کوتاه شده، همه تشنه خواندن متن‌های بلند شده‌اند، ذهنشان دنبال چیز باارزش و قابل توجهی می‌گردد تا ذهن خود را با آن سیر کنند.

این با ارزش شدن دوباره وبلاگ‌نویسی حتی برای چند روز، مثل جان‌بخشی به درختی خشکیده است، شاید این شروعی دوباره برای زنده شدن وبلاگ‌نویسی باشد!

مکانی که می‌توانید احساساتتان را خالصانه به معرض دید دیگران بگذارید، دیدگاهتان را مطرح کنید و مخاطبینی با ولع آن را مصرف کنند.

شاید فکر کنید قطع شدن ارتباط جهانی چه مصیبتی است، اما واقعیت این است که در دل هر مصیبتی، موهبتی وجود دارد.

تغییرات بزرگ نه از خیابان‌ها، بلکه از کتاب‌خانه‌ها شروع می‌شود.

با شعار حرف نمی‌زنم، نفس من از امید به مطالعه و نوشتن گرم است وگرنه پشتم به کسی گرم نیست.

من برنامه‌نویس اندرویدی هستم که با قطع شدن اینترنت کارم لنگ شده، اما همیشه چنین محدودیت‌هایی را به چشم فرصتی برای رشد می‌بینم.

حرف برای گفتن بسیار است اما می‌خواهم هرچه زودتر این مطلب را برای شما منتشر کنم.

امید دارم جور دیگری به ماجرا نگاه کنید.

از فرصتی که برای خواندن کتاب‌های نخوانده، فیلم‌های ندیده و متن‌های نانوشته‌تان مانده، استفاده کنید. جوانه تغییر را از هم اکنون در ذهنتان پرورش دهید.


اگر شما هم برنامه‌نویس و توسعه‌دهنده نرم‌افزار باشید حتما با سایت StackOverFlow سر و کار داشته‌اید. با توجه به محدودیت‌های فعلی اینترنت این سایت را بصورت پروکسی در اختیار شما قرار داده‌ام تا بتوانید در حد نیاز از آن برای رفع مشکلاتتان استفاده کنید.

به دلیل متوسط بودن سرور هاست ممکن است گاهی به خطا یا کندی برخورد کنید که با رفرش کردن صفحه درست می‌شود.

برای باز کردن Stackoverflow از این آدرس استفاده کنید:

Stack.Dejavoo.ir


برای آن دسته از عزیزانی که برای کارهای تحقیقاتی و پژوهشی نیازمند به ویکی‌پدیا هستند سروری راه‌اندازی کردم تا بتوانید به محتوای فارسی ویکی‌پدیا دسترسی داشته باشید.

برای باز کردن ویکی‌پدیای فارسی از این آدرس استفاده کنید:

Wiki.Dejavoo.ir


در این پست می‌خواهم بصورت مختصر به شرح کوتاهی از گذشته و وضع کنونی بلاگ‌دات‌آر بپردازم. به عنوان عضوی از این خانواده و یا حتی یک مخاطب عام پیشنهاد می‌کنم ادامه مطلب را بخوانید.

آن اوایل که بلاگ دات آی‌آر» از دل سایت بیان زاده شد چندان سرویس شناخته‌ای نبود. حتی خود سایت بیان هم (از نظر بنده) چندان مطرح نبود، می‌توان گفت کمی دیر به هم‌قطاران خود پیوست. البته امروز هم نام و آوازه آن را کمتر کسی شنیده است.

در شروع کار حتی ساخت و ایجاد وبلاگ در این سرویس نیازمند دعوت‌نامه بود اما چندان طولی نکشید که درهای دروازه ثبت‌نام بلاگ به روی همه عوام گشوده شد.

امکانات پیشرفته، نمایش تبلیغات دلخواه، فضای آپلود رایگان و بسیاری از خدمات پیشروی دیگر، نوید آینده درخشانی برای Blog.ir می‌داد؛ البته این درخشش قبل از اینکه چشم کاربران را به خود بدوزد در میان گرد و خاک ظهور پدیده‌های جدیدی همچون فیسبوک و وایبر در جامعه ایران، غبارآلود و محو شد.

تیم فنی این مجموعه تا امروز توسعه‌های فنی ریز و درشتی را در پنل مدیریت انجام داده‌اند، هرچند وقتی بصورت دقیق‌تر به این پلتفرم نگاه کنید، آن را یک پروژه رها شده می‌بینید.

این روزها دیگر توسعه و رشدی در سایت Blog.ir دیده نمی‌شود. قالب‌های سایت قدیمی و منسوخ و سیستم مدیریت بیش از حد برای کاربران نوپا پیچیده و سخت است. این سایت حتی حالت واکنش‌گرا برای نمایش درست در صفحات موبایل را (که بیشتر کاربران را شامل می‌شود) ندارد!

شاید برای مدیران بیان توجیهی ندارد روی پروژه کم درآمدی مثل این پلتفرم زمان و هزینه‌ای صرف کنند، اما آیا این پایان خط است؟

در ایران امروزی که جوانان، نوشتنشان به کپشن‌های اینستاگرام و خواندنشان به متن استوری‌های ۲۴ ساعته نزول پیدا کرده کمبود پلتفرمی که بتوان به آن اعتماد و اتکا کرد بیش از پیش احساس می‌شود.

با کمی سرمایه‌گذاری و صرف هزینه و زمان می‌توان رابط کاربری سایت Blog.ir را رنگ و رویی تازه بخشید و آن را دوستانه‌تر (User-Friendly) کرد و در کنار انتشار یک اپلیکیشن ساده و مینیمال، کاربران را با خواندن و نوشتن آشتی داد.

همچنین شرایطی مثل بحران اخیر کشور نشان داد قدرت وبلاگ‌نویسی را دست کم گرفته‌ایم.

در این شرایط که کاربران محتاج ارتباط و همدلی با یکدیگر هستند کمتر پلتفرمی مثل بلاگ‌دات‌آی‌آر پیدا می‌شود که قابلیت اتصال زنجیره‌ای آدم‌ها را داشته باشد.

امیدوارم تیم بیان با رویکردی جدید به رشد و توسعه این سایت بپردازد و روحی دوباره در آن بدمد.

 

پی‌نوشت: بعضی قضاوت‌های من شاید درست نباشد، اطلاعات دقیقی از آمار و اطلاعات کنونی مجموعه بیان ندارم و آن‌چه نوشتم دیدگاه من براساس چیزی‌هاییست که در نگاه اول متوجه شدم. اگر اشتباه می‌کنم آن را به من گوشزد کنید. با تشکر


در این پست به توضیح و مثال در زمینه کارما پرداختم.

گاهی در زندگی با نتایجی رو به رو می‌شویم که برایمان ناخوشایند است و یا خوبی و بدی کردن در حق دیگران را بی‌فایده می‌دانیم. اما بگذارید کمی از رازهای پشت پرده کارما برایتان بگویم! در ادامه مطلب همراه من باشید.

قبل از اینکه درباره کارما توضیح دهم بگذارید بگویم که چند روزیست در این فضای خاکستری جامعه تلاش می‌کنم انرژی‌های مثبت کوچکی را به دیگران منتقل کنم.

از سلام کردن و خسته نباشید گفتن به راننده‌های اتوبوس و پاکبان‌ها تا خبر گرفتن‌های کوچک از دوستانی که ارتباطشان محدود به پیامک و تماس تلفنی شده است.

قانون کارما توضیح ساده‌ای دارد: هر رفتار و عملی که می‌کنید به شما برمی‌گردد. در جواب محبت، مورد محبت قرار می‌گیرید و اگر بدی کنید، دیر یا زود شما هم مورد بدی قرار می‌گیرید.

البته گاهی هم پیش می‌آید از این حلقه انرژی قسر در بروید که آن هم به ندرت اتفاق می‌افتد.

در جهان قوانین نانوشته زیادی وجود دارد که بر زندگی ما اثر می‌گذارد، درست مثل همین کارما، ولی هرکسی از چم و خم آن‌ها خبر ندارد. اما واقعیت این است که زندگی با نحوه دید ما به آن، تغییر می‌کند.

اگر در زندگی روزمره‌تان شرایط خاصی پیش آید، این نگاه شماست که تعیین می‌کند آن رویداد بد است یا خوب. باید بدانید خوب و بد مطلق نیست، بلکه بیشتر چیزها در جهان نسبی است. یعنی می‌توانید با کمی تأمل و اندیشه، هر نتیجه‌ای را باب میل‌تان تفسیر کنید.

در علمِ شناختی، یا همان بررسی کارکرد مغز دانشمندان به نتایج جالبی رسیدند. مغز انسان تمایل زیادی به پیش‌بینی و پیدا کردن الگوهای آشنا در چیزها دارد. مثلا ممکن است شما تصویر حیوانی را در ابرها ببینید و یا اینکه در گفتگوی روزانه احساس کنید دوستتان از قصد حرف بدی را به شما زده. علت مورد اول این است که ذهن شما با نگاه کردن به ابرها به دنبال پیدا کردن تصویر یک حیوان بوده است و در مثال دوم، شما نسبت به خودتان یا طرف مقابل بدبین بوده‌اید.

آدم می‌تواند پیش‌بینی‌های ذهنی مثبت یا منفی داشته باشد، ولی باید بدانید که قدرت انتخابش هم با شماست. اما نکته اینجاست که پیش‌بینی‌های منفی منجر به پیش‌آمدهای ناخوشایندی خواهند شد. مثلا اندیشیدن به اینکه کسی از قصد به شما ظلم کرده ممکن است منجر شود شما در پی انتقام از آن شخص برآیید و این مسئله خودش باعث بار فکری منفی می‌شود.

و یا یک خوبی کردن کوچک به دیگران باعث می‌شود در ذهنتان واکنش مثبت دیگران را مرور کنید.

حمل بار فکری منفی یا فکر کردن به واکنش مثبت دیگران همان کارماست.

کارما هم شما را تحت تاثیر قرار می‌دهد و هم فرد یا افرادی که با آن‌ها در تعامل هستید.

گاهی هم کارما غیرمستقیم پخش می‌شود، مثلا وارد ذهن کسی می‌شود که در اتوبوس نظاره‌گر تعامل شما و شخص راننده است.


علت نوشتن این مطلب آن است که امشب نسبت به آینده خوش‌حال و خوشبین‌تر بودم. از یکی از دوستان دوری که حالش را پرسیدم فهمیدم کنکور کارشناسی‌ارشد ۲۸ و ۲۹ فروردین سال ۹۹ است و به احتمال فراوان من در تاریخ ۱ اردیبهشت سال ۹۹ به خدمت سربازی اعزام می‌شوم.

شرایط را مناسب دیدم تا هم کارما را برایتان کمی علمی‌تر توضیح دهم و هم شما را در خوش‌حالی‌ام سهیم کنم. شعری که در ادامه می‌گذارم هم اولین چیزیست که بعد از رهایی فکرم از دغدغه تداخل سربازی و کنکور به ذهنم رسید.


آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد

مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد.

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد

غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد.

باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند

سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد.


اکنون سال‌ها از آخرین مطلبم در این وبلاگ می‌گذرد شاید شش سال، کمی کمتر یا بیشتر.

در ادامه می‌خواهم مروری بر گذشته و حال و آینده شرایط حاکم بر جامعه مجازی ایران کنم.

آن زمان که شبکه‌های اجتماعی مثل اینستاگرام و پیام‌رسانی مثل تلگرام در کار نبود نوشتن طعم دیگری داشت. در قلم نان بود، آب بود، یا بهتر است بگویم نوشتن یک پرستیج اجتماعی بود!

اکنون که دست مردم از محتوای زرد اینستاگرام و تلگرام کوتاه شده، همه تشنه خواندن متن‌های بلند شده‌اند، ذهنشان دنبال چیز باارزش و قابل توجهی می‌گردد تا ذهن خود را با آن سیر کنند.

این با ارزش شدن دوباره وبلاگ‌نویسی حتی برای چند روز، مثل جان‌بخشی به درختی خشکیده است، شاید این شروعی دوباره برای زنده شدن وبلاگ‌نویسی باشد!

مکانی که می‌توانید احساساتتان را خالصانه به معرض دید دیگران بگذارید، دیدگاهتان را مطرح کنید و مخاطبینی با ولع آن را مصرف کنند.

شاید فکر کنید قطع شدن ارتباط جهانی چه مصیبتی است، اما واقعیت این است که در دل هر مصیبتی، موهبتی وجود دارد.

تغییرات بزرگ نه از خیابان‌ها، بلکه از کتاب‌خانه‌ها شروع می‌شود.

با شعار حرف نمی‌زنم، نفس من از امید به مطالعه و نوشتن گرم است وگرنه پشتم به کسی گرم نیست.

من برنامه‌نویس اندرویدی هستم که با قطع شدن اینترنت کارم لنگ شده، اما همیشه چنین محدودیت‌هایی را به چشم فرصتی برای رشد می‌بینم.

حرف برای گفتن بسیار است اما می‌خواهم هرچه زودتر این مطلب را برای شما منتشر کنم.

امید دارم جور دیگری به ماجرا نگاه کنید.

از فرصتی که برای خواندن کتاب‌های نخوانده، فیلم‌های ندیده و متن‌های نانوشته‌تان مانده، استفاده کنید. جوانه تغییر را از هم اکنون در ذهنتان پرورش دهید.


در این پست ماجرای زندانی شدن روحم در قفس را شرح داده‌ام. در ادامه مطلب همراه من باشید. 

ولی می‌خواهم قبلش برایتان کمی از گذشته‌ام بگویم، از آن زمان که مدرسه نمی‌رفتم تا چند سال بعدترش.

کودک که بودم شاید طفلی پنج یا شش ساله، همیشه در پی اکتشاف خانه بودم. گاهی مشغول کندن چاله‌ای در باغچه برای نقش قبر مرغ و خروس‌های مرده‌ای که اسکلت شده‌اند و گاهی هم در زیرزمین در حال زیر و رو کردن مجله‌ها و کاغذهایی قدیمی از دهه پنجاه و شصت.

میل شدیدی برای کنجکاوی داشتم، حسی که باعث می‌شد با عمل کردن به آن به زندگی کودکی‌ام معنا بدهم! شاید برایتان عجیب باشد که کودکی با آن سن و سال مگر معنا و معناشناسی هم برایش مفهومی دارد؟

ولی باید بگویم از همان کودکی دغدغه معنایی داشتم!

انگلیسی را نمی‌فهمیدم اما از روی همان کتاب‌های رنگ و رو رفته زمان شاهی خواندن و نوشتن لغاتش را یاد گرفته بودم. دانشنامه مصور قدیمی‌ای هم پیدا کرده بودم که سواد خواندنش را هنوز نداشتم اما همیشه از دیدن تصاویش، دیگر نقاط جهان را تصور می‌کردم. چند سال بعد که مدرسه رفتم توانستم مفهوم نوشته‌های مجله را بدانم و بیش از پیش از دانستن اطلاعات جدید لذت می‌بردم.

گفتم مدرسه، یاد آن دوران منحوس افتادم، مدرسه هیچ چیز جذاب و شگفت‌انگیزی برایم نداشت. کتاب‌های بی‌معنا و مفهومی را باید یاد می‌گرفتم که نمی‌دانستم در کجای زندگی به کارم می‌آید.

اما درس انشاء و نقاشی آنچنان مرا مجذوب خود کرد که همیشه بهترین دانش‌آموز در آن رشته‌ها بودم. هرچند در مدرسه کسی نبود که باعث رشد استعدادم شود، پس آن‌ها هم در ویترین علاقه‌مندی‌هایم ماندند.

کتاب‌های مدرسه برایم شده بود دفتر نقاشی و در آن‌ها داستان سرایی می‌کردم.

از دغدغه معناشناسی آن دورانم این را بگویم که شماره تلفن‌هایی از رومه پیدا می‌کردم و در دفتر مشق‌هایم می‌نوشتم تا دفتر مشقم مهم» شود. شاید روزگاری کسی گذرش به این دفترها می‌افتاد و شماره تلفن قالیشویی لازم داشت!

در کودکی در تلویزیون دیده بودم که بچه‌ها در مدرسه به آزمایشگاه و اردوهای علمی می‌روند، سال‌ها چشمانم در انتظار دیدن چنین برنامه‌هایی در مدرسه خشک شدند!

در همان سال‌ها چیزی به نام ماهواره کم‌کم داشت در خانه‌ها جا خوش می‌کرد و می‌گفتند می‌توان با آن چیزهای جدیدی دید.

روزی که ما هم ماهواره‌دار می‌شدیم من از دور حواسم به آقای نصاب بود که چه می‌کند، من کار کردن با کامپیوتر را هم از همین فاصله دور یاد گرفته بودم، آخر برادرم نمی‌گذاشت به کامپیوتر نزدیک شوم.

مدت‌ها محتوای مورد علاقه‌ام شده بودند فیلم‌ها و سریال‌های انیمیشنیِ انگلیسی زبان. با آنکه انگلیسی یاد نداشتم، معنا و مفهوم را از پس دیالوگ‌ها و اشارات فیلم بیرون می‌کشیدم.

کمی بعدتر در دوران راهنمایی، آن زمان که تازه اینترنت هم آمده بود، دیگر از مدرسه قطع امید کردم و به دنیای آنلاین پناه بردم. هرچند محدودیت فراوان و سرعت زیادی کند بود اما برای روح کنجکاو و تشنه من به شدت کننده بود.

خودم را غرق برنامه‌نویسی در زبان سطح بالا (ویژوال بیسیک) با آزمون و خطا کردم و وبلاگ‌نویسی می‌کردم، برای خودم مخاطبانی هم دست و پا کرده بودم.

اما باز هم در زندگی واقعی مورد توجه واقع نشدم و گفتند باید درس بخوانی و بروی دانشگاه، حتی باور نمی‌کردند آن چیزها را من تولید کرده باشم.

باری دیگر ناامیدی بر من چیره شد.

سال‌ها دانشگاه را کج و کشدار ادامه دادم. در کنارش در پی یادگیری برنامه‌نویسی، نویسندگی، طراحی گرافیک، انیمیش‌سازی و چند چیز دیگر بودم اما مگر می‌شود این حجم از تضاد را در زندگی به سرانجام رساند؟

در نهایت علاقه واقعی‌ام را محدود به برنامه‌نویسی و حوزه مغز کردم اما حال به من می‌گویند وقت سربازی رفتنت فرا رسیده.

همچنان باید باری دیگر این روح خسته و کنجکاوم را در قفسش زندانی کنم.

جرم روح من متولد شدن در مکان و زمان نادرستی بود. شاید روزی آزاد شد و به افق‌هایی که می‌خواست رسید.

البته اگر همچنان میل و توانش را داشت!


در این برهه از تاریخ که قرار داریم، جریان رود پر نعمت اینترنت برروی بیشتر جامعه ایران بسته شده و چیزی که از آن مانده آبی راکد و بی‌جان است.
عده‌ای هم در همین وضعیت ماهگیری و گذران زندگی را یادگرفته‌اند.
عده دیگری هم از غم و ناامیدی سر به بیابان گذاشته‌اند!
البته مشکلات جدی که برای بعضی‌ها پیش آمده قابل چشم‌پوشی نیست اما برای قشر عظیم دیگری که صرفا مصرف‌کننده بودند تنها خوراک ذهنشان مسدود شده.
به جنبه‌های ی یا غیری این مسئله کاری ندارم، تنها می‌خواهم نکته‌ای را بگویم.
در وضعیتی که موجودیت شما به خطر می‌افتد غم و اندوه نجاتتان نمی‌دهد، چیزی که شما نیاز دارید راهی برای بقاء است.
در کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟» داستان جالبی نقل شده که در ادامه آن را برایتان شرح می‌دهم.
در این داستان موشی پنیر بزرگی پیدا می‌کند و هر روز سراغ همان می‌رود و دیگر به کشف غذاها و مکان‌های جدیدی نمی‌رود. اما دوستانش همچنان به زندگی ماجراجویانه خود ادامه می‌دهند. با اینکه دوستان او بعضی روزها گرسنه می‌مانند اما همچنان امیدوارند تا روز بعد غذایی پیدا کنند. پس هیچ‌وقت ناامید نمی‌شوند.
اما موش اصلی داستان ما از این بابت که هر روز غذایی دارد خیالش جمع است روزی به سراغ پنیرش می‌رود و در کمال تعجب می‌بیند پنیری در کار نیست! عصبانی و خشمگین به دنبال مقصری می‌گردد که گنج گرانبهایش را یده.
و بعد از آن دچار غم و افسردگی می‌شود، درحالی که دوستانش همچنان به زندگی عادی خود ادامه می‌دهند.
تعمیم دادن این داستان به وضعیت حاکم بر اینترنت را بر عهده خودتان می‌گذارم. این نکته را هم در انتها بگویم که زندگی آنچنان هم کامل آفلاین نشده. تنها مسیر اصلی آن بسته شده، ولی هنوز هم راه‌های جدیدی در انتظار کشف شدن هستند.

چند روزیست حسابی در تفکر عمیق غرق شده‌ام. عجیب بود اما دلیلش را امروز فهمیدم!

علتش ساده است، قطع شدن نوتیفیکیشن (اعلان) گوشی‌ام!

و البته این اتفاق فقط برای من نیوفتاده است و برای همه مردم عزیز ایران (به غیر بالادستی‌ها) رخ داده.

علت این امر این است که نوتیفیکیشن تلفن‌های همراه وابسته به ارتباط مستمر اینترنتی با سرورهای سازنده‌گوشی یا گوگل است.

برای چرایی این تفکر عمیق هم می‌خواهم با مثالی ساده برایتان توضیح دهم:

فرض کنید در صفی در انتظار رسیدن نوبتتان ایستاده یا روی صندلی نشسته‌اید. مهم نیست ده دقیقه یا حتی چند ساعت فاصله برای رسیدن نوبتتان مانده باشد اما در این مواقع از انجام کارهای ذهنی که نیازمند تفکر و تمرکز است عاجزید!

دلیلش نه بخاطر ماهیت صف بلکه بخاطر اصل "توجه" در مغز است. توجه و تمرکز دو کفه ترازو در مغز شماست.

سنگین شدن یک طرف ترازو باعث کم شدن آن طرف ترازو می‌شود. حال در مغز شما هم اتفاق مشابهی می‌افتد. وقتی "توجه"تان فعال باشد، در صفی که منتظرید حواس‌تان هست کسی از شما جلو نزند یا حتی اگر نوبت‌تان بر روی تکه کاغذی نوشته شده باشد، باز هم بخشی از ذهنتان مدام محیط را بررسی می‌کند تا اتفاق خاص نیوفتد. در نتیجه در این شرایط توانایی تمرکز عمیق را تقریبا از دست می‌دهید.

حالا همه این‌ها چه ربطی به نوتیفیکیشن موبایل دارد؟

معمولا تفکر عمیق و کشف ایده‌های جدید وقتی اتفاق می‌افتد که بخش "توجه" ذهن‌تان در پایین‌ترین سطح باشد. اما نوتیفیکیشن اپلیکیشن‌های مختلف به عنوان محرک‌های محیطی باعث می‌شوند دائم فکرتان را از عمق به سطح بکشاند.

ممکن است در این شرایط در پس‌زمینه ذهنتان منتظر خبر یا اعلانی باشید که به بهانه آن گوشی خود را روشن کنید. در نتیجه فرصتی به خودتان برای کارهای مفیدتری مثل مطالعه یا یادگیری که مستم "توجه" پایین و "تمرکز" بالاست نمی‌دهید.

برای رفع این مشکل چه کاری می‌توان کرد؟

جواب ساده است، راحت‌ترین کار خاموش کردن اتصال دائمی تلفن‌تان به اینترنت است.

هرچند شاید بخاطر عادات ذهنی و مغزی، آفلاین شدن برایتان سخت باشد. بنابراین راه حل جایگزین آفلاین شدن، محدود کردن اعلان‌های تلفن همراه است.

تا حد ممکن اعلان/نوتیفیکیشن شبکه‌های اجتماعی خود را محدود یا خاموش کنید. از قسمت تنظیمات از هر اپلیکیشن خبری یا پیام‌رسان می‌توانید مدیریت اعلان‌ها را پیدا و شخصی‌سازی کنید.

سخن پایانی

اگر همچنان به اینترنت دسترسی ندارید کمی به این سکوت نوتیفیکیشنی دقت کنید. به چند روز گذشته هم فکر کنید و ببینید چقدر نسبت به چند هفته قبل عمیق‌تر فکر کرده‌اید.

معرفی چند کتاب

این کتاب‌ها در زمینه تمرکز و تفکر به شما کمک می‌کند:

تمرکز نوشته دانیل گلمن

کار عمیق نوشته کارل نیوپورت

قورباغه‌ات را قورت بده نوشته برایان تریسی

اصل‌گرایی نوشته گرگ مک‌کیون


درحالی که چند روزی از رفع فیلترینگ اینترنت بین‌المللی می‌گذرد اما غریب به اتفاق هشتاد درصد کاربران رغبتی به بازگشت به شبکه‌های اجتماعی نشان نمی‌دهند.

طبق گزارش‌ها بیست درصد باقی مانده هم اینفلوئنسرها و صاحبان کسب و کار است.

آمار نشان می‌دهد بسیاری از مردم بعد از آشنا شدن با وبلاگ‌ها و پلتفرم‌های تولید محتوا دچار فراموشی پس‌گستر شده و دنیای زرد سابق خود را فراموش کرده‌اند.

عده‌ای از دشمنان و مخالفین کشور ایران می‌گویند علت این امر شوک عظیم حادثه قطعی اینترنت است. اما خالی شدن سد مخاطبین آن‌ها نشان‌گر آن است که مخاطبین طعم مطالب عمیق را چشیده‌اند و اکنون به نوشته‌های سطحی میلی ندارند.

گزارش دیگری بیان‌گر این است که فروش کتاب‌فروشی‌ها دچار رشد سرسام‌آوری شده و مردم زیادی در مکان‌های عمومی درحال مطالعه دیده شده‌اند.

کوروش، جوان بیست و چند ساله در جواب این سوال که چه شد حساب اینستاگرام خود را غیر فعال کرد می‌گوید احساس می‌کنم دیگه نیازی به نقش بازی کردن ندارم، بخاطر همین حسابم رو بستم و الان جلسات محفل کتاب میرم».

آتنا که خانمی میانسال است اکنون در وبلاگش از تجربیات زندگی می‌نویسد و دوستانی واقعی و فرهیخته پیدا کرده.

پدر و مادری می‌گویند فرزندشان چند وقت است کمتر خود را سرگرم گوشی می‌کند و وقت بیشتری را به ورزش و پیاده‌روی میگذراند.

دوربین نمای پشت گزارشگر را نشان می‌دهد، خیابانی عریض در قلب تهران که پر از عابرهای پیاده است. مردم گرم صحبت با یکدیگر گاهی دستی هم برای دوربین نشان می‌دهند. این خیابان قبل از همه این اتفاقات مسیر پر دود و ترددی بود اما اکنون برای اولین بار، قلب ایران سبزتر از همیشه می‌تپد.

این روزها وقت گذرانی‌های مجازی جایشان را به مهر و محبت‌های واقعی داده‌اند.

نویسنده: حمیدرضا پهلوان


هنوز اینترنت جهانی برای همه کاربران برقرار نشده است، اما خیلی از شما کاربران بلاگ ممکن است برای کار یا پژوهش نیاز به جستجو در اینترنت داشته باشید.

از این رو برای رفع این نیاز می‌توانید از آدرس زیر به موتور جستجوی گوگل دسترسی داشته باشید.

توجه کنید که از این طریق نمی‌توان سایت‌های فیلتر شده را باز کرد اما سایت‌هایی که سابقاً استفاده می‌کردید تقریبا قابل دسترس خواهد بود.

نکته: بعضی سایت‌ها همچون اینستاگرام یا دسترسی به ایمیل نیز از این طریق امکان‌پذیر نیست.

برای دسترسی به گوگل از این لینک می‌توانید استفاده کنید:

Find.Dejavoo.ir


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها